چهارشنبه ۴ فروردین ۱۳۹۵ - ۲۱:۳۳
۰ نفر

خاطره روان‌بخش: بوی بهار، زودتر ازخودش مهمان روزهایمان شده است. مثل هرسال، با یک نسیم شروع شد، نسیمی که مزه‌ی متفاوتی داشت، یک‌جور تازگی که صبح، پیچید توی خانه و رنگ‌های همه‌چیز را درخشان‌تر کرد.

دوچرخه شماره ۸۲۴

بعد نوبت تک‌برگ‌های ریزِ سبزرنگ بود، که از شاخه‌های ظاهراً مرده‌ی درخت‌ها جوانه‌زدند و میلی‌متر میلی‌متر جلو آمدند و کم‌کم شاخه‌های درختان به‌خواب رفته را فتح کردند.

 و حالا صبح‌های بهاری، آخرین قطعه‌ی این پازل هستند، صبح‌ها درخشان و خوش‌بو، پیام بهار را با خود می‌آورند، پیامی که سبز است، تازه ‌است و خوش‌رنگ.

حالا دیگر این‌روزها بوی بهار جوری پیچیده است که اگر نخواهی هم، نفس‌هایت، لبخندت، لباس‌هایت حتی، بال‌بال می‌زنند برای آمدن بهار، بوی بهار را شنیده‌اند و هوس تازگی، هوس بیدار‌شدن از خواب سنگین زمستانی و پشتِ سر گذاشتن سفیدی سرمایش را دارند.

اما چرا بهار تازه است؟ چند بهار را به یاد داری؟ 13‌تا؟ 15‌تا؟ 17‌تا؟ هستند کسانی که 50 بهار و 60 بهار را به‌یاد می‌آورند، 60 بار بهار را دیده‌اند و باز با آمدنش لبخند می‌زنند.

چرا راه دور برویم، همین درخت‌های گردو، شاید 200 بهار دیده ‌باشند، اما بهار برایشان تکراری نمی‌شود، باز روزهای آخر ماه اسفند، از خواب بلند می‌شوند و این‌طور بی‌دریغ و بی‌تردید، بانشاط و تازه‌تر از همیشه می‌شکفند و سایه‌ بلند می‌کنند.

مگر بهار امسال چه چیز متفاوتی می‌تواند داشته باشد که این‌طور برایش ذوق می‌کنی؟ عمرت به این دنیا باشد، اگر خدا بخواهد، 60 بهار دیگر را هم خواهی دید، بهارها تکرار می‌شوند، درست مثل نفس‌های من و تو که در هردقیقه چندین‌بار تکرار می‌شوند و درست مثل نفس‌کشیدن من و تو، بهار هم طبیعی و تکراری است، پس چرا این‌طور بانشاط می‌شویم از دیدن دوباره‌ی بهار؟ کجای بهار تازگی دارد؟

اسمش را گذاشته‌ام معجزه‌ی تازگی!

گاهی می‌شود که تازگی و نو‌بودن را با هم اشتباه بگیرم. در نو‌بودن، هیچ معجزه‌ای نیست، اگر امروز برای خودم تبلت تازه‌ای بخرم، آن تبلت نو خواهد بود، یعنی قبلاً آن را نداشته‌ام، دو سه روزی برای کشف امکانات و ویژگی‌هایش هیجان خواهم داشت، و بعد کم‌کم با آن خو خواهم گرفت، به ابعاد و وزنش عادت خواهم کرد و مدتي دیگر که بگذرد، احتمالاً برایم تکراری خواهد شد و دوباره می‌روم به بازار برای دیدن مدل‌های جدید و خریدن تبلتی جدید، که نو باشد و متفاوت.

 اما لبخند مادرم، چیزی نیست که تا به حال آن را ندیده ‌باشم، هرروز بارها لبخندش را می‌بینم، شب‌ها که می‌روم بخوابم به من لبخند می‌زند و صبح‌ها، چای صبحانه‌ام را همراه با لبخندش می‌نوشم، اما هستند لبخندهایی که با همه‌ی تکراری و آشنا‌بودنشان، یک‌جور بارقه، یک‌ نوع انرژی و حس و حالی دارند، که شاید بشود اسمش را گذاشت تازگی!

 مثل وقت‌هایی که احساس می‌کنم کاری کرده‌ام که او به من افتخار کند، آن‌وقت است که لبخندش، با همه‌ی آشنا‌بودنش، تازگی دارد، لبخندش توی جانم می‌نشیند و تمام وجودم را یک‌جور حس گرم و مطبوع پر می‌کند، انگار آن لبخند هدیه‌اي اختصاصی برای همه‌ی زندگی من است که باید خوب نگاهش کنم، و از آن منبعی بسازم برای خوش‌بختی‌هایم در تمام سال‌های پیش رویم.

این تازگی یک‌جور معجزه است، یک معجزه، از جنس نشانه‌هایی که برایمان در گوشه‌گوشه‌ی دنیا، و لحظه‌ی لحظه‌ی زندگی‌مان کارگذاشته شده تا به یاد او باشیم؛ او که این نشانه‌ها را گذاشته است.

بهار هم تازگی‌ِ معجزه‌واری دارد، سبزی برگ درخت‌ها، درخشش خورشید و پاکی آسمان در روزهای آخر اسفند، درست مثل تمام اسفندهای دیگر است، حالا گیرم دو درجه گرم‌تر یا خنک‌تر از پارسال و پیرارسال، اما چیزی در این انتظار‌کشیدن برای بهار هست، که هم خودش تازگی دارد، و هم مرا تازه می‌کند.

چیزی اصیل، ویژه و ناب، آن‌قدر منحصر‌به‌فرد که می‌شود بوسه‌ی یک فرشته بر تک‌تک برگ‌های تازه‌ رسته‌ی درخت‌ها را حس کرد. همین‌قدر، تازه و ناب و تکرارنشدنی.

و این معجزه‌ای است که هر سال، 12 ماه صبر می‌کنیم تا دوباره آن را ببینیم، معجزه‌ی کسی که می‌تواند از دلِ شب، روز و از دلِ زمستان سرد، بهار را زنده کند، کسی که تازگی را در تکراری‌ترین‌ها و طراوت و سرسبزی را در دل قدیمی‌ترین درخت‌های گردوی جهان، مخفی کرده است.

شاید قرار است در این‌روزها، این نمایش قدرتش را ببینیم و تحسینش کنیم. شاید خوشی ما، این‌همه شعف تازگی، چیزی جز تحسین این‌همه ظرافت و قدرت نباشد، شبیه کسی که روبه‌روی عجیب‌ترین تابلوی بزرگ‌ترین هنرمند ممکن ایستاده ‌است و تمام وجودش را شعف تماشای این‌همه هنرمندی پر کرده است. چه‌قدر آمدن بهار زیباست، شاید حتی زیباتر از خود بهار!

 

دوچرخه شماره ۸۲۴

کد خبر 326974

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha